دلش میخواد موهاش رو باز بذاره
دلش میخواد پاشنه بلند پاش کنه
ذات زن اینکه به خودش برسه و مثل طاووس که تا متوجه نگاه دیگران میشه ،پرهاشو باز میکنه ، خودنمایی کنه...
تو ...
تو ... تویی که باید چشمات رو بشوری و با یه دید دیگه به زن نگاه کنی
دعــا نـکـטּ مـادربـزرگ نـمـے פֿـواهـَم پـیــر شـوم ، جـوانـے کـہ פֿـیـرے نـداشـت ؛ پـیــرے هـم پـیـشکـش פֿـودتـاטּ (!)
بهـ بعضـیآم بآیـدبگی:
خـآص بودن پیشکـش
آدم بآش بلــدی؟ .
.
من یک زنم . . . نه جنس دوم . . .نه یک موجود تابع . . .نه یک ضعیفه . . نه یک تابلوی نقاشی شده، . ..نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،. نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،..نه یک دستگاه جوجه کشی... من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم،...بی آنکه دیگری را بیازارم . . . ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس! باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم، بی تفاوت و بی احساس باشم، بی ادب و شنیع باشم، بی مبالات و کثیف باشم. اگر نبوده ام و نیستم ، نخواسته ام و نمی خواهم . بفهـــم !! :
میگویند مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم
حوایم نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم، یعنی انسان
همراه و همصدا باشم
میگویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم مینمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمانشان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند
نسل انسان زاده منست
من، حوا
فریب خورده شیطان
و میگویند که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند
شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشتهای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم میدهند
اقرار میکنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری سادهتر و صافتر از آبهای شفاف جوشنده یک چشمه دارم
با گذشت قرنها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند
فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقصالعقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند
اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کندهکاری شده هستیام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد
من
مادر نسل انسانم
من
حوایم، زلیخایم، فاطمهام، خدیجهام، مریمم
من
درست همانند رنگینکمان
رنگهایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید
پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپت
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من