ASEMANE MESHKI

ASEMANE MESHKI

راستش رابگو..

راستش را بگو در زندگی قبلیت
یک لیوان شیر نسکافه ی داغ نبودی؟

تلخ و شیرین
گرم و خواستنی

و به شدت آرام بخش ..

توحواست راجمع کن..

زن دلش میخواد لباس بدون آستین بپوشه
دلش میخواد موهاش رو باز بذاره
دلش میخواد پاشنه بلند پاش کنه
ذات زن اینکه به خودش برسه و مثل طاووس که تا متوجه نگاه دیگران میشه ،پرهاشو باز میکنه ، خودنمایی کنه...
اما معنی کارش این نیست که فکرش یا خودش منحرفه...
تو ...
تو ... تویی که باید چشمات رو بشوری و با یه دید دیگه به زن نگاه کنی


زن که باشی..

زن که باشی !
زن که باشی ترس های کوچکی داری !
از کوچه های بلند، از غروب خلوت
از خیا بان های بدون عابر میترسی
از صدای موتور سیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف در کوچه پس کوچه ها می چرخند!
زن که باشی
عاقبت یک جایی... یک وقتی... به قول شازده کوچولو !

دلت اهل یک نفر می شود و
دلت برای نوازش هایش تنگ می شود ...
حتی برای نوازش نکردنش
تو می مانی ودلتنگی ها
تو می مانی وقلبی که لحظه های دیدار تندتر می تپد
سراسیمه می شوی
بی دست وپا می شوی
دلتنگ می شوی
دلواپس می شوی
دلبسته می شوی
می فهمی که نمی شود...
نمی شود زن بود و عاشق نبود
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی وپشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که او خوشبخت باشد
دست خودت نیست
زن که باشی
همه دیوانگی های عالم را بلدی !


دعا نکن..

دعــا نـکـטּ مـادربـزرگ

 

 

 

نـمـے פֿـواهـَم پـیــر شـوم ،

 

 

 

جـوانـے کـہ פֿـیـرے نـداشـت ؛

 

 

 

پـیــرے هـم پـیـشکـش פֿـودتـاטּ (!)


ادم باش..

بهـ بعضـیآم بآیـدبگی: 

خـآص بودن پیشکـش 

آدم بآش بلــدی؟ .

.

بعضیا..

 
بــآ توامـ
♛ بَعضیـآ
♛ پُشـت بـودَن قـآیِم کَردن .

بفهم..

من یک زنم .  . .

نه جنس دوم .  . .نه یک موجود تابع .  . .نه یک ضعیفه . .

نه یک تابلوی نقاشی شده، .  ..نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،.

نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،..نه یک دستگاه جوجه کشی...

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم،...بی آنکه دیگری را بیازارم . . .

ورای تمام تصورات کور، هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

بی تفاوت و بی احساس باشم،

بی ادب و شنیع باشم،

بی مبالات و کثیف باشم.

اگر نبوده ام و نیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم .

 

بفهـــم !! :


اینجــآ ✗ ᓅـاز ωـنگیלּ ✗ .........................
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

من زنم...

می‌گویند مرا آفریدند

از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم

حوایم نامیدند یعنی زندگی
تا در کنار آدم، یعنی انسان
همراه و هم‌صدا باشم

می‌گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می‌نمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان‌شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ‌ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ‌ها
تا شاید راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند

نسل انسان زاده منست
من، حوا
فریب خورده شیطان
و می‌گویند که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو‌ افکند

شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته‌ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می‌دهند
اقرار می‌کنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده‌تر و صاف‌تر از آب‌های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

با گذشت قرن‌ها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمدش خواندند

فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص‌العقل و نیمی‌ از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند

اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده‌کاری شده هستی‌ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد

من
مادر نسل انسانم
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه‌ام، خدیجه‌ام، مریمم
من
درست همانند رنگین‌کمان
رنگ‌هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید

پس بیاموز تا سجده کنی
درست همانطور که فرشتگان در بهشت
بر من سجده کردند
بیاموز
که من
نه از پهلوی چپت
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من


-